You're just too good to be true
Can't take my eyes off you
You'd be like heaven to touch
I wanna hold you so much
At long last, love has arrived
Thank God that I'm alive
You're just too good to be true
Can't take my eyes off you
I love you, baby
And if it's quite alright
I need you, baby
To warm these lonely nights
I love you, baby
Trust in me when I say...
یک جای دنج برای فکر کردن پیدا کردهام؛ فضای سرد و تاریک کلیساهای جامع پاریس. البته باورمندان که به اندازهی وطنپرستان سبک مغز هستند سر حرف را باز میکنند اما وقتی طرف صحبتشان خدا باشد، حرفهایشان هم بیصدا میشود. چه ابلهانه است که فکر میکنیم خدا تنها زمانی صدای افکارمان را میشنود که مستقیما دربارهی آنها با او حرف میزنیم و نه زمانی که مشغول اندیشیدن به افکار حقیر و کثیف خودمان در دسیسهچینی های روزمرهمان هستیم؛ مثل وقتی که میگوییم امیدوارم فرد* زودتر بمیرد تا اتاق کارش نصیب من شود؛ چون اتاق او از اتاق من خیلی بهتر است. معنای ایمان همان برداشتی است که از خالق داریم و تصور میکنیم تا وقتی از او نخواهیم، به زمزمههای ذهن ما گوش نمیکند.
*Fred
جزء از کل - استیو تولتز