Happy BirthDay To You
Happy BirthDay To You
Happy BirthDay Dear Hobari
Happy BirthDay To You!~
2021/2/7
Yeah, I cut my hair, close the blinds
Play Hallelujah like two dozen times
And yesterday, I tried to pray
But I didn't know what to say
I'm too sad to cry, too high to get up
Don't even try 'cause I'm scared to fuck up
Don't like to talk, I just lay in my bed
Don't even try to go out with my friends
Lied to my doctor, she knew I was fakin'
Gave me some pills, but I'm too scared to take 'em
I try and I try, but I'm too sad to cry
+this is just making me nuts... this damn world.
+ کارن؟
- هوم؟
+ کوفت
- خیلی خب... جانم؟
+ اگه من فراموشی بگیرم، تو چیکار میکنی؟
- میمیرم
+ ودف... چرا همه همچین حرفی میزنن؟ مامان هم گفت دق میکنه
- خب حقیقته!
+ خب نباید یه کاری کنین که به یاد بیارمتون؟؟ واسه چی باید بمیرین آخه...
- فکرشو بکن، مهمترین فرد زندگیت، کسی که بیشترین وقتتو باهاش گذروندی و خیلی اوقات بهش فکر میکنی، فراموشی بگیره و دیگه تو رو نشناسه. خب آدم خیلی داغون میشه
+ فکر کنم ازین نظر بهش نگاه نکرده بودم...
- نوبت توعه
*مامانش صداش میکنه*
- شانس :/
+ هاها~ بمون تو خماریش
- بعدا که زنگ زدم باید بگیاااا
+ خیلی خب برو تا مامانت جفتمونو نکشته
"چند روز بعد"
- راستی تو هنوز جوابمو ندادیا
+ عه شت...
- زودباش بینم
+ مامانت صدات نکرده؟
- بگوووو
+ اوکی اوکی... خب، فکر کنم تا یه مدت طولانی، خیلی جدی افسردگی بگیرم. بعد هرروز بهت زنگ بزنم و بیام دم در خونتون، یا حتی از مامانت اجازه بگیرم بیارمت خونهی خودمون نگهت دارم. اگرم هیچکدوم اینا نشد... دیگه نمیدونم چیکار کنم
- جدی میگی اینارو؟
+ معلومه! تو سولمیتمی و قدیمیترین دوستم. هیچوقت نبودنت رو تصور نکردم... حتی فکر اینکه یه روز تو چشمام نگاه کنی و منو نشناسی، آزاردهندس
- *خنده های عجیب غریب*
+ باز شروع کرد :/ نخند بچ
- ذوق کردم ولم کن D:
+ فا-ک یو خب... *وی نیز میخندد*
شمام انجامش بدین :))
از بهترین دوستتون بپرسین اگه فراموشی بگیرین چیکار میکنه...
جوابای جالبی میشنوین~
+ خیلی یهویی و به پیشنهاد آیناز قشنگم، قرار شد چالش بشه =)
پاشید پاشید انجامش بدید...
هرکی که اینو میخونه دعوته~
Drink up one more time, and I'll make you mine
Keep you apart, deep in my heart
Separate from the rest, where I like you the best
And keep the things you forgot
سرشو روی سینهی پسر گذاشت و از سرمای هوا توی خودش جمع شد.
پسر که متوجه این موضوع شده بود، دختر رو بیشتر توی آغوشش فشرد.
+ اینجا چقدر... قشنگه. چرا قبلا نیومده بودیم؟
پسر لبخندی از لحن شیرین دختر زد و کت مخمل مشکی رنگ رو روی شونههای ظریفش بالا کشید.
- نمیدونم... فرصت نشد.
+ مهم اینه... الان اومدیم.
گونشو به سینهی پسر مالید و با آرامش زمزمه کرد. سکوت غیر منتظرهای بینشون جا خوش کرده بود. پسر یکی از پاهاش رو روی زمین فشار میداد تا تاب رو به حرکت دربیاره و دختر راحتتر بخوابه، اما اینطور نشد.
دختر با اشتیاق سرشو بلند کرد و با نگاهی براق به پسر خیره موند.
+ بیا خواب پری دریایی و ضیافت شاهزادهای که از اقیانوس دور مونده رو ببینیم... بنظرت اون چجوری مهمونی رو می پیچونه؟ تا خود ساحل میدوئه؟
پسر تک خندهای کرد و به یاد اون داستان قدیمی افتاد. موهای دختر رو نوازشوار پشت گوشش برد و بدن ظریفشو بیشتر به آغوش کشید تا جلوی سرمای شب رو بگیره، بعد زمزمه کنان افسانه رو از سر گرفت...