شب بخیر~

10. امشب درباره ی بزرگترین نقطه ضعف‌تون بنویسید. اون چی هست ؟ چه جوری میشه از بین بردش ؟ چه جوری میشه بهترش کرد ؟

 

 

راستش... خیلی فکر کردم به این موضوع

فکر کردم شاید خونوادم تنها نقطه ضعفم باشن. فقط اونان که میتونن حال منو به طرز مهلکی خراب کنن که نتونم از پسش بربیام و بهتر بشم

نمیدونم چرا! واقعا نمیدونم، ولی درست همین امروز که به این نتیجه رسیدم... یه اتفاقی افتاد

یچیزی دیدم که نباید می‌دیدم. جالبه که قبلا هم یه مورد مشابهش رو دیده بودم...

برای چند دیقه حالم داغون شد. به ازهم پاشیدن خونوادم بخاطر اون چیز فاکی فکر کردم و برای چند دیقه، فقط به روبرو خیره موندم. ترس و عصبانیت و ناراحتی بهم هجوم آورد و به سالها بعد فکر کردم که بچه‌ی یه زن و مرد مطلقه‌ام که باید تصمیم بگیرم برای عید سال نو یا شب یلدا، خونه‌ی کدومشون برم

برای چند دیقه...

بعد رفتم جلوی تلویزیون و ادامه‌ی فیلمم رو پلی کردم. انگار که هیچی نشده، تا آخرشو دیدم

بعد هربار که مامانم از جلوم رد میشد یا باهام حرف میزد، یاد چیزی که امروز فهمیدم افتادم اما هربار به حالت طبیعی برمی‌گشتم

فکر کنم... حتی خونوادمم اونطور که بنظر میاد، برام اهمیتی ندارن

عاشقشونم، هرکاری براشون میکنم. دلم میخواد لبخند بزنن و همیشه کنارم باشن

اما اگر نباشن... اگر اتفاقی بیفته... زیاد طول نمیکشه تا باهاش کنار بیام

انگار دیگه هیچ نقطه ضعفی برام نمونده

بعید میدونم دیگه برای هیچ چیزی توی دنیا، احساسی اونقدر قوی داشته باشم که ضعیفم کنه

و نمیدونم این درسته یا غلط

حتی نمیدونم خوبه که امشب این حقیقت رو فهمیدم یا نه